امشب خوشحالم خیلی زیاد آنقدر که نمیتوانم توصیفش کنم
آنقدر که وقتی برادرم را بعد از یک هفته و شش روز دیدم تمام شکلات ها را روی سرش ریختم و کـِل کشیدمبماند
و البته به همان اندازه نگران.آن هم بماند
امشب بعد از تقریبا سه ماه با پدرم رفتیم بیرون و البت من راننده/
امشب بعد از نمی دانم اندی شب با خانواده رفتیم پیاده روی شبانه و چقدر خوب بود این دورهمی کوتاه خودمانیمان/
امشب وسط دردودل های خودمانیم با معشوق همیشگی؛ تنها رفیق و تنها خواهرم زنگ زد و خوشحال بود و من خوشحال تر از خوشحالیش
امشب وسط این حجم از هیاهو قرار است بنویسم راجب چی و دقیق چه موضوعی خودم هم نمیدانم ولی باید شروع کرد
کاش هر روز امشب باشد کاش این امشب ها هی تکرار می شد
 



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها